نکاتی ساده برای داشتن کفش هایی تمیز و مرتب
? واکس زدن کفش:همیشه قبل از واکس زدن کفش ها، گرد وغبار آن را با یک دستمال پاک کنید اگر واکس شما تمام شده می توانید روغن زیتون را با یک اسفنج روی کفش خوب بمالید بعد با دستمال اضافی روغن را پاک کنید. کفش های شما براق و تمیز خواهند شد.
? طریقه خشک کردن کفش:کفش های چرمی را هیچ گاه در آفتاب یا کنار بخاری و یا شومیه خشک نکنید; بلکه داخل آن را با روزنامه خشک پرکنید تا رطوبت داخل آن گرفته شود و بعد از خشک شدن، روی آن را پولیش یا واکس بزنید.
? طریقه خشک کردن کفش:
کفش های چرمی را هیچ گاه در آفتاب یا کنار بخاری و یا شومیه خشک نکنید; بلکه داخل آن را با روزنامه خشک پرکنید تا رطوبت داخل آن گرفته شود و بعد از خشک شدن، روی آن را پولیش یا واکس بزنید.
? واکس زدن کفش:
همیشه قبل از واکس زدن کفش ها، گرد وغبار آن را با یک دستمال پاک کنید اگر واکس شما تمام شده می توانید روغن زیتون را با یک اسفنج روی کفش خوب بمالید بعد با دستمال اضافی روغن را پاک کنید. کفش های شما براق و تمیز خواهند شد.
? گشادکردن کفش کتانی:
اگر کفش های کتانی شما تنگ شده کفش ها را شسته یا خیس کنید و همان طور بپوشید تا خشک شود; در این صورت اندازه و فرم پای شما را می گیرد.
? پاک کردن شوره آب از کفش:
در فصل زمستان، معمولا روی کفش در اثر راه رفتن در برف یا باران، شوره یا برفک می زند که هرچه شما کفش را بشویید و یا واکس بزنید این لکه های سفید پاک نمی شوند; برای حل این مشکل، با اسفنج آغشته به سرکه سفید کفشتان را پاک کنید.
? پاک کردن کفش جیر:
برای پاک کردن کفش جیر ابتدا از یک مداد پاک کن کمک بگیرید و لکه ها و خطوطی که روی کفش افتاده پاک کنید. سپس با یک برس نرم کفش، روی آن بکشید تا گرد و غبار آن پاک شود. اگر بخشی از آن سفید شده است با فاصله 20 سانتی متر روی شعله شمع بگیرید تا با دوده شعله شمع، آن قسمت سیاه شود. گرفتن کفش جیر روی بخار کتری به کفش شما جلای ویژه ای می بخشد.
? پاک کردن کفش سفید ورزشی:
کفش های سفید ورزشی خود را زمانی که نو است و هنوز نپوشیده اید کمی پودر نشاسته روی آن بپاشید تا آسان تر تمیز شوند.
مهران ضیغمی بازیگرجوان امروز و بازیگر کودک دیروز معتقد است: متاسفانه در سینما و تلویزیون ما بهایی به قشر کودک و بازیگر کودک داده نمی شود وارزشی برای آنها قائل نیستند. وقتی جلوی پای کسی مثل مرضیه برومند که سال هاست کار کودک انجام می دهد سنگ اندازی می شود، من به عنوان یک قطره از این دریا در سینمای ایران هیچ حرکتی نمی توانم انجام دهم.
با بازپخش سریال «تولدی دیگر» از شبکه تماشا به سراغ مهران ضیغمی رفتیم. همان سهیل، پسر بچه شیطان که امروز تبدیل به یکی از بازیگران جوان سینما و تلویزیون شده است. او دانشجوی رشته کارگردانی تئاتر است و علاوه بر اینها در کار مد ولباس هم هست و دستی هم در دنیای عکاسی دارد.
ضیغمی درخصوص کارهایی که آماده پخش دارد گفت: به تازگی بازی دریک مجموعه نمایشی که برای ستاد مبارزه با مواد مخدر بود را به پایان رسانده ام. این مجموعه سریال، ساخته آقای شهیدی فر است و پخش آن به تازگی از شبکه دو آغاز شده است. ضمن اینکه تصویربرداری سریال «بیداری رویا» اولین سریال شبکه آی فیلم به کارگردانی حجت قاسم زاده اصل نیزهمچنان ادامه دارد.
وی درباره فعالیت های تئاتری خود نیز افزود: درگیر تمرین 2 تئاتر هستم. یکی برای اجرا در جشنواره تئاتر فجر و دیگری در جشنواره تئاتر آئینی سنتی اجرا می شود.
بازیگر سریال «رانت خوار کوچک» درباره پخش دوباره سریال «تولدی دیگر» و بازی در این سریال اظهار کرد: تولدی دیگر در واقع سومین کار بازیگری من است. اولین باری که جلوی دوربین رفتم سال 76 بود، بعد از آن سال 77 در یک تله فیلم بازی کردم که همان سال توانستم جایزه کودک و نوجوان را دریافت کنم و تولدی دیگر سومین کار من محسوب می شود. آنچه که از تولدی دیگر برای من باقی مانده خاطرات خوبی است که از این سریال دارم ضمن اینکه هنوز تمام دیالوگ های این سریال را حفظ هستم و به نظرم بهترین بازی زندگیم بود. اگر سهیل بعد از 14 سال هنوز در ذهن مردم ماندگار شده دلیلش این است که این نقش را پسر بچه ای ایفا کرد که صادقانه بازی می کرد و هنوز درگیر فنون بازی نبود.
وی دلیل ماندگاری این سریال را کم تعداد بودن سریال ها در دهه 70 و عدم گرایش مردم به ماهواره دانسته و معتقد است: این سریال در زمانی پخش شد که ماهواره ها هنوز اینقدر قدرتمند نبودند و سریال ها نیز هفته ای یک بار از تلویزیون پخش می شدند. از سوی دیگر سریال های ماهواره ای به این تعداد نبود و مردم با شخصیت ها درگیر بودند. در واقع شخصیت سریال عضوی از خانواده مردم بودند. کلیت سریال، تیم خوب و بازیگران حرفه ای که در آن ایفای نقش می کردند و کارگردانی خوب داریوش فرهنگ دلیل ماندن و دیده شدن این سریال شده است. در واقع ماندنی نبودن سریال های امروز به این دلیل است که مردم گرایش به ماهواره پیدا کرده اند.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
منم چشام سگ داره ^_^
ولی سگش خسته است
میفهمی ؟؟ خسته :|
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آدم بالغ وقتی ناراحته صحبت میکنه با طرف
آدم کودک وقتی ناراحته قهر میکنه
آدم بیشعور هم میره پشت سر طرف حرف میزنه
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
امروز دختره زنگ زده بود رادیو آوا قسمت ترانه های درخواستی !
بعد از اینکه اهنگ مورد نظرش رو گفت ، آخرش گفت:
لطف کنید صداشم زیاد کنید!!
ناموسن واسه قیامت آماده باشید
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
همه یه اسب درون دارن که خیلی وقتا باعث میشه به دیگران سواری بدی
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
پسرخاله م کلاس چهارمه تو تانگو سه تا دوست دختر داره!
من همسن این بودم ظهرا تلویزیونو از برق میکشىدم سمندون از توش نیاد بیرون بخورتملینک کمی فکر میکند سپس جواب میدهد. -از اون دره ای که رو به روی پجره ی خونس! -واقعا؟میخوای یکدفعه بریم اونجا؟ لینک به امی نگاهی میکند: -باشه.خوشحال میشم!تو از کجا خوشت میاد؟ -از خونه ام. -خونه ات؟فقط اونجا!؟ امی با انگشتانش چای لاغری تیمابازی کرد و گفت: -خب...من زیاد جایی نمیرم.خواهرم هم نمیره!واسه همین بیشتر اوقات خونه ام! بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد پرسید: -راستی تو رین رو میشناسی؟شاید کمی استراحت دردش را تسکین دهد.پس به طبقه سوم رفت و پیرزن را دید که روی صندلی نشسته و به بیرون نگاه میکرد.لینک بی سروصدا ایستاد.ناگهان پیرزن گفت: -بیرون رو می بینی؟ادمو یاد افسانه ها میندازه! هوای مه الود بیرون و دره ای کم شیب که همان دره ای بود که لینک ان روز دیده بود .لینک پرسید: چای تیما -کدوم افسانه؟ و پیرزن با صدایی مرموز جواب میدهد: -طلسم های خانوادگی!نیروهای خانوادگی!که مثل خون به فرزندان میرسه!عین بیماری! هر حرف او برای لینک سوال بود: -همچین خانواده ای هم میشناسین؟ پیرزن لبخند میزند: -ساکنین قبلی خونه ی شما!از رین شروع شد...و با خواهرش تموم شد!چون نمیخواست مثل مادربزرگش باشه! بعد بلند شد و با قدم هایی ارام و تکیه برعصایش به سمت او امد.لینک با ارامش گفت: -متاسفم ولی... یه مشکلی هست!من باید یکم زودتر برم. پیرزن ساعت دیواری طرح عشق بدون اینکه سوالی بپرسد موافقت کرد: -باشه پسرم!از اینکه باهات اشنا شدم خیلی خوشحالم!گاهی به این پیرزن تنها سری بزن!مکس داخل خانه درحال خواندن کتاب بود که صدای باز شدن در را شنید.لینک در حالی که قفسه ی سینه اش را میمالید از پله ها بالا رفت.مکس متعجب به او نگاه کرد.لینک ان چنان لنگان و بیحال از پله ها بالا میرفت که انگار تیر خورده بود.مکس با صدای رسا گفت:رین...!رین... صدای ضعیف و مبهمی که در گوش نیست...اگه داروهاتو مصرف کنی وضعیت بهتر هم میشه! لینک در حالی که دستانش میلرزید فریاد زد: -کدوم وضعیت بهتر ت بند انداز دستی اسلیک و داری میگی من یک شبه بیماری قلبی گرفتم! و قلبش تیر کشید.ماهیچه های صورتش جمع شد و دستش را روی قلب بیمارش گذاشت.مکس بدون انکه چیزی بگوید وارد اشپزخانه شد و با قوطی سفید رنگ قرصی برگشت: -هربار تیر کشید یکی از اینا رو قورت بده. لینک که همچنان داشت سعی میکرد قلب دردش را تسکین دهد سعی کرد بلند شود: -من هیچ قرصی نمیخورم. مکس دستش را روی شانه ی لینک فشار داد و او را وادار کرد سر جایش بنشیند.قوطی را به دستش داد ساعت دیواری طرح کیان و با لحنی جدی گفت: -میدونی میتونم به زور بفرستمش تو گلوت پس خودت بدون لجبازی بخورشون. لینک قوطی را با ناراحتی نگاه میکرد.هنوز هم حاضر نبود این موضوع را قبول کند.اما خوب میدانست چاره ای ندارد.در قوطی را که حفره ای کوچک بود باز کرد و ان را به سمت دهانش سرازیر کرد.چند ثانیه بعد از قورت دادن قرص قلبش تسکین یافت و نفس هایش متعادل شد.مکس بعد از اینکه مطمئن شد حال او بهبود یافته اهی کشید و به سمت پله ها رفت.او هم در فکر بود که این موضوع را چگونه ساعت دیواری طرح آیسان به جین بگوید. -بیمارستان گرین گرس!نزدیک ترین بیمارستان بود.پسر تو از دیروز ظهر تا حالا خواب بودی! لینک با تعجب پرسید:پ -مگه الان... و مارک پیش دستی کرد: -الان 6 بعد از ظهره...!تقریبا 14 ساعته بی هوشی...الو!اقای ارنر!...اره حالش خوبه!...باشه به دکترش هم میگم ولی... و نگاهی به لینک انداخت که دستش را روی ساق دست دیگرش که زخمی بود فشار میداد.بعد ادامه داد: -الان بهش بگم؟...نمیشه خودتون بگین؟...باشه...فعلا. و گوشی را قطع کرد.نگاهی به لینک کرد و ساعت دیواری طرح ارمغان متوجه شد که میخواهد از قضیه سردر بیاورد.مارک لبخندی زد و گفت: -مکس خودش میگه...!عجله ات واسه چیه...میرم مرخصت کنم! و از نظر لینک دور شد.لینک غرغر کنان گفت: -میدونه من بهش اعتماد ندارم میخواد چی ازش بشنوم!؟ -سلام لینک!چیزی شده؟ لینک نزدیک به پله های اخر ایستاد و شروع به نفس زدن کرد.سرش را به سمت او چرخاند و گفت: -فقط...میخوام برم... مکس لحظه ای احساس کرد که با یک مرده حرف میزند...صدای او حتی بیش تر از طرز راه رفتنش مکس را به دلهره ساعت دیواری طرح بلور انداخت.اصلا این صدا متعلق به لینک نبود.از ان جایی که میدانست لینک چیزی به او نمی گوید مگر مجبور باشد،کتابش را بست و به سمت پله ها رفت.اما ناگهان با رسیدن او به پایین پله ها لینک تعادلش را از دست داد.دستش که میله ها را گرفته بود شل شد و روی پله ها غلتید.ضربات شدیدی به استخوان هایش وارد شد و با شتاب جلوی پای مکس پرت شد.مکس شکه روی زانو نشست و شانه ی لینک را تکان داد: -لینک...لینک!...لینک... اما لینک دیگر نمیتوانست پاسخ دهد. لینک ساعت دیواری طرح دلسا به ارامی سر تکان داد: -حتما!فعلا خدافظ. و از حیاط خارج شد و به سمت خانه رفت.همچنان درد داشت! *** وقتی در حیاط خانه اش را باز کرد مارک و برایان داشتند با باگزی بازی میکردند و اینطور که معلوم بود مکس در خانه بود.برایان با دیدنش با اشتیاق به سمتش امد و دستانش را به دور کمر لینک حلقه کرد.مارک هم خندان به دنبال او امد اما وقتی صورت زرد دوستش را دید لبخندش محو شد.چشمان لینک به زور نیمه باز بودند و صدای نفس هایش گرفته بود.مارک که سعی میکرد شادابی صدایش اس ام اس جوک باحال و جدید را حفظ کند و عادی به نظر بیاید گفت: -رفیق رنگت پریده. با گفتن این حرف برایان هم سرش را بالا اورد تا صورت لینک را ببیند.لینک با صدایی که از ته گلویش درمیامد گفت: -به یکم...استراحت نیاز دارم.میرم بخوابم. بعد سرش را پایین اورد و ادامه داد: -برایان متاسفم.وقتی بیدار شدم اگه خواستی باهات بازی میکنم یا...اطراف رو بهت نشون میدم. کودک با همان چهره ی خندان سری تکان داد و او را رها کرد. لینک با دستپاچگی به او جواب میدهد: -رین!؟نه!برای چی باید بشناسمش؟ امی یکی بالشت طبی تنفسی زانکو به شانه ی او میزند و با خنده میگوید: -دروغ نگو!من خودم صورتت رو دیدم!یکدفعه رنگت پرید. لینک با لبخندی موزیانه گقت: -مثلا مثل راون رمانی که اوایل ناهار رنگت پرید؟اه نه تو قرمز شدی! و امی با اخمی کم رنگ به اطراف نگاه کرد و دوباره قرمز شد.لینک از دیدن صورت او خنده اش گرفت.از همان خنده های بیصدا و لبخند های دندان نما.امی با تعجب به نگاه کرد: -داری به من میخندی؟ لینک که نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد لبهایش را فشرد و کمی صدای خنده اش امد.امی لبخندی میزند: -خ جکهای ناب و جدید ب بلند بخند. خنده ی لینک قطع میشود.با تعجب نگاهش میکند.امی ادامه میدهد: -خنده خیلی خوبه!وقتی میخوای بخندی بلند بخند! اهی میکشد و محزون به زمین نگاه میکند. -ممکنه روزی برسه که دیگه نتونی بخندی.اونوقت افسوس میخوری. بعد با لبخند به لینک نگاه کرد.لینک نمیتوانست احساسی که ان لحظه داشت را درک کند.اما احساس امی را درک میکرد.هرچند دقیق منظورش را نفهمید.سرش را چرخاند و حاله ی مبهمی با دو چشم قرمز دید.ناگهان قلبش درد گرفت.سعی کرد جوک های سالم و خنده دار بی اعتناعی کند و خود را تسکین دهد اما همچنان درد داشت سری تکان داد و به چهره ی خندان دختر خیره شد.ناگهان احساس گرفتگی سختی کرد.نفس هایش تند و کوتاه شدند.انگار چیز سنگینی روی بدنش گذاشته بودند.لینک به این فکر کرد که بعد از نام گذاری شهر منهتن بهترین کار این است که خداحافظی کند و به خانه برود.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
لینک می پیچید و خیلی قابل فهم نبود.شرشر باران ساعت دیواری طرح عشق شدیدی که می امد صدا را گنگ میکرد.درست مانند اسم پسر...رین(باران).لینک حاله ای دید که از نقطه های ریز نقره ای در کنار هم تشکیل شده بود.درخشان...مبهم...نقطه ها بدن یک انسان را تشکیل داد.ناراحت و درحال زجه زدن...دستش را روی کلیه اش گذاشته بود و خود را با دست دیگر روی زمین میکشید.صدای ضعیف دوباره امد و ناگهان حاله ای دیگر ظاهر شد که با چیزی که در دست داشت به سمت اولین حاله امد: -شب بخیر.... ناگهان حاله ی دوم وحشیانه به سر حاله ی زخمی کوبید ساعت الیزابت .تق...! نقطه ها قرمز شدند و در تاریکی پخش شدند.... لینک با دلهره از روی تخت بیمارستان بلند شد و درد شدیدی در ساق دستش حس کرد و فریادی از ته گلو زد.سرش را به سمت بازویش چرخاند.سوزن سِرم داخل ساق دستش با خم شدن دست لینک،حرکت کرده بود و دستش کمی باد کرده بود.لینک با نگاه کردن به دیوار ها و لباس سفیدش تازه فهمید کجاست.سوزن را در اورد و سعی کرد بلند شود که ناگهان کسی شانه اش را گرفت و با صدایی گرفته گفت: -نه...کجا میری...؟! مارک ساعت الیزابت که خودش هم تازه از خواب بیدار شده بود داشت سعی میکرد از دوستش مراقبت کند.خمیازه ای کشید و ادامه داد: -چه خوب شد بیدار شدی...الان به مکس زنگ بزنم. لینک پرسید: -مارک وایسا...چی شد؟اینجا کدوم بیمارستانه؟ مارک در حالی که داشت با تلفن همراهش شماره ی مکس را میگرفت جواب داد:در خانه مکس داشت البوم عکس ها را به برایان نشان میداد.در باز شد و مارک و لینک وارد شدند.مارک گفت: -سلام!ماموریت من تموم شد...حالا میرم بالا. و به سمت اتاق لینک رفت.درواقع چراغ قوه تاشو فلکسی فرار کرد...برایان برای لینک دست تکان داد: -سلام!حالت چطوره داداش؟ لینک با صدای سرد و بی روحش جواب داد: -سلام برایان. او هیچ وقت برایان را برادر خطاب نمیکرد.مکس به برایان نگاه کرد و گفت: -برایان برای امروز کافیه. برایان راهی طبقه ی بالا شد.لینک همچنان انجا ایستاده بود تا مکس به او بگوید چه خبر شده.مکس از جایش بلند شد و به سمت لینک رفت: -حالت چطوره؟چیزی...یادت میاد؟ لینک کمی فکر کرد و گفت: -یه حاله ی نقره ای! مکس متعجب به لینک نگاه کرد و چراغ قوه تاشو فلکسی گفت: -حاله؟! لینک اهی کشید و گفت: -فراموشش کن...فقط بگو چه خبر شده.مارک گفت میخوای یه چیزی بگی. چشمان مکس گشاد شد و بعد از چند ثانیه درنگ گفت: -پسره ی حقه باز...اون قرار بود بهت بگه نه من! لینک صبرش را از دست داد: -فقط بهم بگو چه خبره...چرا همه اینجوری شدن؟ مکس اهی کشید و گفت: -بیا بشین. لینک رو به روی مکس نشست و به او خیره شد.مکس ارنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و گفت: -ممکنه شکه بشی...میدونستم نمیخوای از من بشنویش ولی بند انداز اسلیک ...علت اینکه دیروز غش کردی یه بیماری قلبیه که دکتر نفهمید چطوری بهش مبتلا شدی! لحظه ای لینک احساس کرد اطرافش سیاه شد.انقدر شکه شد که فکر کرد اشتباه فهمیده است.همان گونه با چشمان گشاد شده بود به مکس خیره ماند.مکس همچنان منتظر واکنش او بود که لینک بریده بریده پرسید: -بیمـ...بیماری قلبی؟!...من؟ مکس اهی کشید: -خطرناک
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟
ه من نیان ینی محافظ کرده ازم دیگه.اه وای مامان مردم از درد. یهو یه صدای جیغ اومد که باعث شد پارا بیوفته رو زمین و گوشاش و بگیره.. تو کمتر از یک ثانیه اون خونه تاریک پر شد از سایه های عجیب که اونام یه جوری بودن.... انگار صدا داشت عذابشون میذاد. پارا غیب شد... و همین طور همه ی اون ماهیتابه آگرین سایه ها که فکر کنم نوچه های پارا بودن... برق ها اومد. به نیلو نگاه کردم. روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد. دویدم سمتش: ـ نیلو... نیلو عزیزم... الهی من بمیرم آخه چرا جیغ کشیدی؟ بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل سریع رفتم تو آشپز خونه و آبجوش ولرم گیر آوردم و برای نیلو بردم... تا رسیدم بهش صورت خیس شده اش و دیدم: ـ الهی دورت بگردم چرا زانو زدم رو زمین.بهم نگاه کرد و با بغض و چشمای اشکی گفت: ـ من خیلی تنهام پدرام.... تنها تر از اون چیزی که نشون میدم. دیگه نتونستم و نخواستم خودم و کنترل کن..... کارتون پیتزارو ازش گرفتم و گذاشتم رو میز و بغلش کردم. اونم دستاش ومحکم دورم حلقه کرد و اون موقع بود که اشکاش مثل رود رو گونش جاری شد: ـ اون مادرم دماسنج عشق که به خاطر حماقتم مرد... اون از پدرم که بی هیچ خجالتی تو چشمام زل میزنه و میگه ازت متنفرم اون از داداشم که تازه همون روز اول یه مشت دروغ تحویلم میده... من تنهام پدرام... ایناز مامان و بابا داره، جدیدا هم با سپهر نامزد کرده... سپهر سحر و ایناز و داره اما من... هیچ کس و ندارم. به خودم فشارش دادم... حس میکردم با این حرفاش قلبم و تو مشتش گرفته و داره فشار میده... بی اراده با لحن پر از عشق و محبت گفتم: ـ پس من چیو هل داد و نیلو افتاد تو بغل پارا و پارا هم معطل نکرد و با آرنجش محکم زد رو گردنش که نیلو بیهوش افتاد کنار پاش: ـ فکر کنم حالا بهتر بتونیم بحث کنیم آقای آتش افراز گمشده....هه دلم به حال معشوقت میسوزه ک یغم و چسبید. تو صورتم داد زد: ـ مگه من به تو نگفته بودم نباید عاشق بشی؟ اول با گیجی نگاهش کردم بعد مث خودش داد زدم: ـ دِ مگه دست خودم بود دیوونه؟ پارا: وای نگو که کار دلت بوده که همین جا گلاب به روت، روت بالا میارماااا. از تهدیدش خندم گرفت اما خیلی نیش دار جواب دادم: ـ تو وقتی عاشق تل مو hot buns نیما شدی کار عقلت بود؟ ویرایش توسط Sanaz.MF : 1393,07,18 در ساعت ساعت : 20:37 14 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند . *aren* , ATRA72 , elish688 , farshte , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , rahha , setareh06 , TaraStar , آنا تکـ , پرنیا بابایی , کابوس001 1393,07,18, ساعت : 20:17 Top | #113 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست. کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها تاریخ عضویت فروردین 1393 نوشته ها 765 میانگین پست در روز 3.52 محل سکونت خودمم نمیدونم تشکر از کاربر 1,965 تشکر شده 3,917 در 560 پست حالت من Delvapas اندازه فونت پیش فرض اول با بهت کرم موبر رینبو نگاهم کرد ولی به یه مشت به گونم زد که به گه خوردن افتادم که چرا اون حرف و زدم: ـ چطور به خودت جرئت میدی اسم نیما رو به زبون بیاری؟ چند قدم رفتم جلوتر چون با مشتش پرت شدم عقب: ـ همون طور که تو بh06 , TaraStarکه بد حرصی شد چون اومد طرفم و هر چی میخوردم زدتم.. تنها نگرانیم شکستگی بدنم بود وگرنه زخما رو میشد یه کاریش کرد... مخصوصا با این آموزشایی که حالا دارم میگرم اوووف من خر رو باش دارم میمیرم از درد اون وخ به فکر آموزش هامم. ـ پسرِ پرو... با سه تا نوخاله گشتی فکر کردی همه کاره ای؟ یا این که واقعا حرف اون ایناز خل و باور کردی که گفتی مبین ازت محافظت کرده؟ من بودم که به نوچه هام گفتم وقتی اون هست بهت نزدیک نشن. چون اون یه مزاحم بیش نبود. صابون کوسه یکی نیست بگه آخه نوخاله همین که اون باعث شده تو بهشون بگی نزدیکداری گریه میکنی؟ رفتم و جلوش زانو زدم نشست و به صورم دست کشید درد گرفت اما اخم نکردم: نیلو: پدرام... صورتت. ـ فدا سرت گلم بیا.. بیا این آب و بخور که حنجره برات نموند. نیلو: بی خیال مهم اینه که تونستم تورو نجات بدنم. لبخندی بهش زدم که گوشه لبم درد گرفت.انگشتش و آروم گوشه لبم کشید که قلقلکم اومد...خندیدم... ـ به چی میخندی؟ ـ قلقلکم اومد. خندید.. اون و ازش چنگ زدم و در و بستم. دور یکی از انگشتام بستم و زدم بیرون که مشکوک نگام کرد: ـ خوبی؟ ـ اره... ـ مطمئنی؟ لبخندی بهش زدم و بی اراده دستم و انداختم دور شونه های ظریفش: ساعت دیواری طرح اشک ـ بیا بریم عزیزم من خوبم. با خجالت نگام کرد و لبخند ملیحی زد... زیر لب گفتم: ـ آخ قربون خجالتاش.. مطمئن بودم خیلی آرومتر از اونیه که بخواد بشنوه ولی یهو بهم گفت: ـ از من به تو یه نصیحت... این و یادت نره جن ها گوشاشون خوب کار میکنه. نفسم حبس شد... خاک تو سرت پدرام با این گند کاریت...اما بی خیال با یه نیش گشادِ تابلو گفت: ـ خو که چی. شونه ای بالا انداخت و نیش خند گفت: ـ هویجوری گفتم. ـ آها... مرسی. دوتا پیتزا سفارش دادم تا اومد حرفای مختلف زدیم... بعدم که مث این قحطی زده ها افتادیم به جون پیتزاها ولی وسطش یهو نیلو با بغض گفت: , پرنیا بابایی , کابوس00 رو از بغلم در آوردم که پوزخند پارا بزرگ تر شد... با گستاخی رو بهش گفتم: ـ اشتب به عرضتون رسوندن اون خلمون بود که کم بود که به لطف تو تکمیل شدیم. دندوناش و با حرص رو هم سابید: ـ مثی که معامله یادت رفته.نه؟ ـ نه هرگز معامله چرت تورو از یاد نبردم. با لحن مسخره ای گفت: ـ خودمم بخوام دلم نمیذاره تنهات بذارم عروسکم.(لحنش عادی شد:).. هه این من بودم که این و گفتم. چشمام به تاریکی عادت کرد... چشمای نقره ایش پر از خشم بود: ـ برای بار دوم میگم معامله های تو همش باد هواست. پوزخندی زد. نیلو بلند شد و اومد رو به رو من ایستاد: ـ پارا مشکل تو با منِ. پارا داد زد: ساعت دیواری طرح شکوفه ـ نه... مشکل من اونه(من).... اون به من یه قول داده که در برابرش جونش و گرفته. ـ تو کی هستی که واسه جون یه آدم معامله تایین میکنی؟ 1 1393,07,18, ساعت : 20:13 Top | #112 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست. کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها تاریخ عضویت فروردین 1393 نوشته ها 765 میانگین پست در روز 3.52 محل سکونت خودمم نمیدونم تشکر از کاربر 1,965 قرص لاغری مهزل تشکر شده 3,917 در 560 پست حالت من Delvapas اندازه فونت پیش فرض شونه بالا انداخت. پیشونیش و بوسیدم گفتم: ـ نمی خوام و نمیتونم. چون من دو...... تا اومدم بگم دوست دارم برقا رفت... وای خدایا نه. ـ« ب ***** م؟ ـ تو هم وقتی آتش افراز پیداشه تنهام میذاری... اصلا همه برام یه جور رهگذرن. پوزخندی تو دلم به حرفش زدم...ولی گفتم: ـ مگه من میتونم تورو تنها بذارم؟ خودمم بخوام دلم نمیذاره تنهات بذارم عروسکم.. سرش و از تو بغلم در آورد و با تعجب تو به من گفت: چــه زیبــاست ـ تنهام نمیذاری؟ ـ میتونم؟ خیلی سخته بین دو نفر باشی که دیوانه وار همه رو دوست دارن ولی نتونی این و بهشون ثلبت کنی و اون ها بازم تو جاهلیتشون بمونن..... در عجبم چرا من؟؟؟ چرا من باید بهشون ثابت کنم که هم و دوست دارن؟؟؟ چرا تا به این یکی میگم طرفت خودکشی کرد قلبش میاد تو دهنش و به اون یکی میگی دوست داره میخواد من و قانع کنه که نع نداره؟؟؟ در صورتی که من تو همون لحظه و همون ثانیه از اون یکی میپرسم دوسش داری؟؟؟ میگه خیلی.. تو باز مانده آخرین نسل دیگه خسته شدم خودم و به اب و اتیش زدم ولی نفهمیدن... به خدا دیگه نا ندارم.... الانم که هر دو تو فاز خودکشین.... دیگه دارم به زنده بودنشون شک میکنم.....امید وارم سر عقل بیان و از اون فاز خودکشی لعنتی که داره عذابم میده بیان بیرون.... 12 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند . *aren* , ATRA72 , elish688 , Fatima.N , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , rahha , setare. دستام و دور کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم... اونم دستاش و دور گردنم حلقه کرد...پیشونیم و به پیشونیش چسبوندم: ـ نیلو؟ در کمال تعجبم گفت: فراموشت نخواهم کرد ـ جونم؟ لبخندم عمیق تر شد!!! ـ خیلی میخوامت. چشمکی زد و به شیطنت گفت: ـ من بیشتر. با تردید یکم لبام و به لباش نزدیک کردم ولی باز ایستادم... اون که تردیدم و فهمید یه خورده اومد جلو.. تردید و گذاشتم کنار و لبام و رو لباش گذاشتم. رفته بودم تو فکر که یهو پارا فاصله چند متریش و با من به صفر رسوند وفکر میکنه تو یه انسانسی. ـ خفه شو.... خودتم خوب میدونی من اجدادم انسانن ولی من دایم یه نیمه جن بوده واسه همـ... با صدا خندش حرفه خودت جرئت میدی اسم نیلو رو به زبون بیاری. مثی ـ هه یه روز حتی فکرشم نمیکردم ادکلن زنانه ورساچه مشکی هامون پسر عمم باشه. با دهن پر و تعجب نگاهش کردم. بی توجه به تیکه پیتزا سالمی که تو دهنم بود قورتش دادم که هر چی فحش یاد داشتم نصار خودم و کردم... رفتم جلوش وم و خوردم..اُزگل.. این دیگه از کجا میدونه؟ نکنه متانت یکی از جاسوسای اینِ؟ نه بابا زر نزن پدرام اون نامزد نیماست. ه به، جمعتون جمعه گلتون کمه.» آروم نیلو پوزخندش به قه قه تبدیل شد . یهو یه سایه نیلو ر
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
شوقی که چو گل دل شکفاند عشق است
ذهنی که رموز عشق داند عشق است
مهری که تو را از تو رهاند عشق است
لطفی که تو را بدو رساند عشق است
داشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم
بیش از این تمنا داری از من مسکین ؟
سیم بندی دایره به 360 درجه «مضربی از 60» از کارهای بابلی ها میباشد . انواع ساعت ابتدائی بد نیست بدانیم که در گذشته بشر برای دانستن وقت و ایام، با توجه به تجربه و دانش زمانه، ساعت هائی را اختراع کرده و مورد استفاده قرار داده است، ایفنردار، برقی، باطری دار و کامپیوتری جای ساعتهای آبی، آفتابی و ماسه ای را گرفتند . مخصوصا" از زمان استفاده انسان از فنر جهت راه انداختن چرخ های دندانه دار، که به ساعت شمار و دقیقه و حتی ثانیه شمار متصل هس به دور خود کاملاً ثابت نیست و زمین هنگام چرخش به دور خود کمی تاب می خورد. ساعت های آفتابی دقیق همیشه جدول یا نموداری در کنار خود دارند که این اختلاف زمان را در ماه های مختلف سال تصحیح می کند. برخی دیگر از ساعت های آفتابی پیچیده نیز با خمیده کردن خط ساعت ها روی صفحه? خود یا با روش های دیگر مستقیماً ساعت درست را نشان می دهند. انواع جدیدتر ساعت: با پیشرفت علم و دانش بشری ساعت دیواری طرح دلسا ساعت دیواری طرح بلور ساعت دیواری طرح ارمغان ساعت دیواری طرح آیسان ساعت دیواری طرح کیانر طول تاریخ هیچگاه نتوانسته است به تقسیمی از زمان دست یابد که با رویدادهای کیهانی و طبیعی سازگاری داشته باشد و از همین روست که هزاران گونه تقویم پدید آمده است که هیچکدام هم با تقویم طبیعی همخوانی و سازگاری کامل ندارد.» آنطور که در کتیبههای بابلی مشاهده شده، پس از کوچ قبیله کاسیان از ایران به «میاندرود» یا همان بینالنهرین، شیوه تقسیم زمان یا شبانهروز به 24 ساعت و هر ساعت به 60 دقیقه و هر دقیقه به 60 ثانیه و هر ثانیه به 60 ثالثه بوده است و بر این اساس دستکم از نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد این روش برای تعیین «وقت»ردم: در بیشتر شهرهای بزرگ ساعت دیواری طرح کیان این ساعت ها در میدان اصلی نصب می شد تا مردم ساعت را بدانند. نمونه های بسیاری از اولقه جابه جا می شود. این ساعت ها تنها 4 روز در طول سال با ساعت های مکانیکی مطابقت دارند (16 آوریل، 14 ژوئن، 2 سپتامبر و 25 دسامبر). این پدیده به این خاطر است که راستای محور چرخش زمینکه مهمترین آنها عبارت می شده از: سـاعت آبی : در این نوع ساعت، از جریدوت قدمت این ساعتین ساعت های آفتابی تا امروز وجود دارد که با پیشرفت علم و دانش انسان در زمینه? ریاضیات، کامل تر و دقیق تر شده است و امروزه این ساعت ها به عنوان نمادی از تمدن هر سرزمین مورد توجه قرار می گیرند. دقت ساعت های آفتابی: ساعت دیواری بیشتر ساعت های آفتابی تزئینی برای عرض جغرافیایی 45 درجه طراحی می شوند. اگر بخواهیم چنین ساعت هایی را برای عرض های جغرافیایی دیگر به کار ببریم، باید صفحه? ساعت را کج کنیم تا محور ساعت (راستای میله? ساعت) موازی با محور چرخش زمین قرار بگیرد و راستایش (در نیم کره? شمالی) به سمت قطب شمال باشد. ساعت های آفتابی معمولی، زمان ظاهری خورشیدی را نشان می دهند. ساعت دیواری طرح کیان این زمان با زمانی که از ساعت می خوانیم کمی فرق دارد و در طول سال تا حدود 15 دقیسوئیس «از سال های 1790 به بعد» ساخته شد. بین سال های 1865 تا 1868 بزرگ ترین، حجیم ترین و جسیم ترین ساعت دیواری جهان، در کلیسای سن پیر در فرانسه نصب گردید. ارتفاع ساعت 1/12 متر عرض آن 09/6 متر و ضخامتشهار.» شما دوبارهان یک نواخت آب استفاده میشده،ها به 5000 سال قبل برمی گردد و او ساخت این ابزار را به سومری ها و کلدانی ها نسبت می دهد، اقوامی که در منطقه? بین النهرین می زی داخل ظرف مدرج سوراخ دار را با آب پر میکردند ک آب قطره قطره از سوراخ کوچک می چکیده، و با توجه بمقدار آب خروجی، زمان تا حدودی معلوم میشده است . ساعت آفتابی : در ساعت خورشیدی، میله ای عمودی بر سطح افقستند. بر مبنای مدارک موجود نخستین کسی که به محاسبات نظری ساعت های آفتابی توجه کرد و باعث رواج آن ها شد، 7/2 متر بوده که از 90000 قطعه تشکیل شده است. در مقابل بزرگ ترین ساعت، ظریف ترین ساعت دنیا فقط 98/0 میلی متر قطر دارد. ساعت هایی با تکنولوژی های جدید: تکنولوژی امروزی، انسان را قادر ساخته ساعت های بسیار ظریف و دقیق مکانیکی، تمام الکترونیکی، کامپیوترحدود شش قرن قبل از میلاد، بابلی ها «در عصر امپراطوری دوم» چند مورد ابداعی از خود بجای گذاشته اند که امروزه نیز مورد استفاده کلیه کشورهاست . مرسوم داشتن هفت روز هفته و تعیین عدد پایه 60 برای ساعت، از یادگارهای بابلی ها بشمار میرود . بابلی ها عقیده داشتند چون عدد 60 به اعداد 1 ، 2 ، 3 ، 5 ، 6 ، 10 ، 15 ، 20 ، 30 قابل تقسیم است . لذا، این عدد را پایه در نظر گرفته و مبنای تقسیم ب به تدریج ساعت های دقیق تر مکانیکی، وزنه ای، فنردار، برقی، باطری دار و کامپیوتری جای ساعت های آبی، آفتابی و ماسه ای را گرفتند. مخصوصا از زمان استفاده انسان از فنر جهت راه انداختن چرخ های دندانه دار، که به ساعت شمار و دقیقه و حتی ثانیه شمار متصل هستند، سنجش دقیق زمان برای همه به طور ساده امکان پذیر گردید. در اوایل قرن شانزدهم اولین ساعت مچی آهنی، که نسبتا زمخت بوده، توسط یک نفر آلمانی ساخته شد. بعدها در اواخر قرن هجدهم با استفاده از فنر و چرخ دنده های بسیارکوچک ساعت دیواری طرح آیسان امکان ساختن ساعت های مچی ظریف به وجود آمد، به طوری که اولین ساعت های مچی شبیه ساعت های امروزی، در کشور تند، سنجش دقیق زمان برای همه بطور ساده امکان پذیر گردید . در اوایل قرن شانزدهم اولین ساعت مچی آهنی، که نسبتا" زمخت بوده، توسط یکنفر آلمانی ساخته شد . بعدها اواخر قرن هجدهم با استفاده از فنر و چرخ دندانه های بسیار کوچک،امکان ساختن ساعتهای مچی ظریف بوجود آمد، بطوریکه اولین ساعتهای مچی شبیه ساعتهای امروزی، در کشور سوئیس «از سالهای 1790 به بعد» ساخته شد ساعت دیواری طرح دلسا ساعت دیواری طرح بلور ساعت دیواری طرح ارمغان ساعت دیواری طرح آیسان ساعت دیواری طرح کیان بین سالهای 1865 تا 1868 بزرگترین، حجیم ترین و جسیم ترین ساعت دیواری جهان، در کلیسای سن پیر در فرانسه ساعت دیواری طرح بلور نصب گردید ارتفاع ساعت 1/12 متر عرض آن 09/6 متر و ضخامتش 7/2 متر بوده که از 90000 قطعه تشکیل یافته . در مقابل بزرگترین ساعت، ظریف ترین ساعت دنیا فقط 98/0 میلی متر قطر دارد .شما هم مثل من بارها از کسی که در کنار پیادهرویی ایستاده، پرسیدهاید که «آقا ببخشید ساعت چنده!» ... و آن مرد که در آنجا منتظر کسی است، درحالی که به ساعت مچی خود نگاه میکند با لبخندی به شما میگوید: «خواهش میکنم ... یک ربع به چآنکسیماندر اهل ملطیه در قرن 6 پیش از میلاد بود. در این دوران بود که ساعت های آفتابی در نقاط مختلف امپراطوری یونان گسترش یافت. خارج از تمدن یونان، در حدود 340 سال پیش از میلاد ستاره شناسی کلدانی به نام بروسوس نخستین ساعت آفتابی کروی را طراحی کرد. در باین ترتیب که در این نوع ساعت، بدنه شمع مدرج می شد و با سوختن شمع و کوتاه شدن آن زمان را محاسبه می کردند. ساعت آفتابی: توالی فصل ها و تأثیر آن بر زندگی انسان ها از زمان های دور، دانش تقویم را به نیازی اصلی برای انسان در تمدن های بزرگ تبدیل کرد. موضوع اصلی ساعت دیواری طرح ارمغان تقویم سنجش و اندازه گیری زمان بود و در این میان دانستن مدت روز و داشتن زمان آن بسیار مهم می نمود. حضور خورشید در آسمان و تکرار روز و شب اندیشه? ساخت نخستین ابزار برای سنجش زمان را در انسان ایجاد کرد و به این ترتیب ساعت های آفتابی به عنوان اولین ساعت ها ساخته شد و با درک بهتر انسان از کارایی کره? آسمانی پیشرفت بیشتری کرد. براساس نوشته های هرو از او تشکر کرده و به راه خود ادامه میدهید و با خود میگویید هنوز 10 دقیقه دیگر وقت اضافه دارم، چون تا شرکت «X” 5 دقیقه راه است، وانگهی آقای «Y» هم چندان خوشقول و وقتشناس نیست. بنابراین شما با 10 دقیقه وقت اضافه 2 دیماه 1389 نیست و من بیهوده تصور میکنم که در چنین برشی از زمان ایستادهام.داودبن محمود قیصری در ادامه نظریات خود درباره زمان میگوید: «انسان دندی ساعت قرار دادند . همچنین تق گذاشته شده است. شیوهای که گویا از نظام شصتگانی شمارش اعداد برگرفته شده که در آن زمان رواج داشته و حتی تا امروز نیز باقی مانده است.از جمله فایدههای نظام شصتگانی شمارش اعداد، قابلیتهای بیشتر بخشپذیری در میان اجزای این نظام اعداد است و یکی از این قابلیتها مربوط به عدد 360 است که هر چند در زمانسنجی کاربری چندانی ندارد، ولی در درجهبندی صفحه دایره، سنت دیرین علمی خود را حفظ کرده است و شاید بر این اساس است که این روزها وقتی ما میبینیم که کسی حرف خود را پس میگیرد و از مواضع خود عقبنشینی میکند میگوییم طرف 360 درجه نظرش تغییر کرده است. و شاید بر این اساس است که هر چه ساعت در 3-2 قرن اخیر ساخته شده است، عقربههایش حول محور 360 درجه حرکت کرده است و ساعتهایی که از این شیوه برخوردار نبودهاند توفیق کمتری در زمانشناسی توسط مردم داشتهاند، گرچه با ایجاد ساعتهای دیجیتالی در سال 1962 میلادی حرکت عقربهها روی مدار 360 درجه صفحه ساعتها بیمعنی و کمکم کمرنگ شد. البتهاین وسایل کشف شده ساعت دیواری طرح دلسا حکایت از آن داشت